برزویهلغتنامه دهخدابرزویه . [ ب َ زَ وَ ی ْ ] (اِخ ) احمدبن یعقوب بن یوسف اصفهانی مکنی به ابوجعفر شاگرد حامض نحوی است . (معجم الادباء ج 4 ص 254). || لقب جد موسی بن حسین انماط محدث
برزویهلغتنامه دهخدابرزویه . [ ب َ ی َ ] (اِخ ) نام حصنی قرب سواحل شام بر قله ٔ کوهی بلند که الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب در 854 هَ . ق . آنرا از دست فرنگان برآورده و فتح ک
برزویهلغتنامه دهخدابرزویه . [ ب ُ ی َ ] (اِخ ) طبیب مروزی معاصر انوشیروان خسرو پسر قباد پادشاه ساسانی . وی کتاب «پنجه تنتره » را از هند به فرمان این پادشاه به ایران آورد و از زبان
برزویهفرهنگ نامها(تلفظ: borzuyeh) (در پهلوی) بلند بالا ؛ (در اعلام) نامِ پزشک دانشمند معاصر انوشیروان که به امر او کلیله و دمنه را از هند به ایران آوردند.
برزویلغتنامه دهخدابرزوی . [ ب ُ ] (اِخ ) رجوع به برزویه شود : برآمد ز قنوچ برزوی شادبسی دانشی برگرفته بیاد.فردوسی (ملحقات شاهنامه ).
برزویلالغتنامه دهخدابرزویلا. [ ب ُ ی َ ] (اِخ ) نام مبارزی بوده است تورانی در لشکر افراسیاب . (برهان ) (هفت قلزم ) : دمان شاه ایلا چو جنگی پلنگ دگر برزویلا سرافراز جنگ .(شاهنامه چ
بزرویهلغتنامه دهخدابزرویه . [ ب ُ ی َ / ی ِ ] (اِ) نامی از نامهای ایرانی . (یادداشت بخط دهخدا). || (اِخ ) احمدبن یعقوب اصفهانی که محدث بوده است . (یادداشت بخط دهخدا).
برزویلغتنامه دهخدابرزوی . [ ب ُ ] (اِخ ) رجوع به برزویه شود : برآمد ز قنوچ برزوی شادبسی دانشی برگرفته بیاد.فردوسی (ملحقات شاهنامه ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یعقوب بن یوسف اصفهانی ، مکنی به ابوجعفر محدث و معروف به برزویه . خطیب وفات او را به سال 354 هَ .ق .بروزگار مطیع عباسی گفته است و او
مشاهدتلغتنامه دهخدامشاهدت . [ م ُ هََ / هَِ دَ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن . به چشم دیدن . مشاهدة. مشاهده : و کسری را به مشاهدت اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظی
واثقلغتنامه دهخداواثق . [ ث ِ ] (ع ص ) اعتماددارنده . (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطمئن : به همّت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. (کلیله و دمنه ). چون مزاج این ب
ویهفرهنگ انتشارات معین(وُ یَ یا یِ) [ معر. ] (پس .) پسوند دال بر معانی ذیل : 1 - تصغیر و استعطاف : بالویه . 2 - شباهت و مانندگی : سیبویه . 3 - دارندگی ، صاحبی : برزویه .