برزماهنلغتنامه دهخدابرزماهن . [ ب ُ هَِ ] (اِخ ) نام جائی در جبل . محل قصر شیرین است در ارض جبل . (مراصد الاطلاع ).
بازماندنلغتنامه دهخدابازماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . (ناظم الاطباء). بجای ماندن . به یادگار ماندن : بمرد او و آن تخت از او بازمانداز آن پس که کام بزرگی براند. فردوسی .من و
پیشیلغتنامه دهخداپیشی . (حامص ) سبقت . سابقه . (زمخشری ). تبادر. مبادرت . بَدری . قِدم . قُدَمَه . فرطه . زلجان . (منتهی الارب ). مقابل تأخر. بمعنی پیشدستی آمده که سبقت باشد. (
بانگ زدنلغتنامه دهخدابانگ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . فریاد زدن . بانگ برآوردن . آواز کردن کسی را از روی سختی و غضب . (ناظم الاطباء). صدا زدن و داد زدن . (فرهنگ نظام ).
مانلغتنامه دهخدامان . (اِ) خانه را گویند و نیز خان و مان اتباع است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ، ص 397). به معنی خانه باشد که عربان بیت خوانند. (برهان ). خانه . (آنندراج ) (ناظم ال
بازماندنلغتنامه دهخدابازماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . (ناظم الاطباء). بجای ماندن . به یادگار ماندن : بمرد او و آن تخت از او بازمانداز آن پس که کام بزرگی براند. فردوسی .من و