بردگی

bardegi

معنی

غلامی؛ بندگی.

مترادف

۱. اسارت،
۲. بندگی، زرخریدی، غلامی، کنیزی، ≠ آزادگی

جست‌وجوی دقیق

بردگی

بردگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص ) اسارت . اسار. برده شدن . اسیری . غلامی و بندگی واسیری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صفت برده . (از یادداشت مؤلف ). یکی از رسومی بود که از قدیم بین تقریباً تمام ملل جهان متداول بود نه تنها اقوامی که به کشاورزی ا

بردگی

دیکشنری فارسی به عربی

عبودية

بردگی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

bondage, enslavement, servile, servitude, slavery, thraldom, thrall, thralldom

بردگی

فرهنگ فارسی معین

(بَ دِ) (حامص .) 1 - بندگی ، غلامی . 2 - اسارت .

جست‌وجوی هم‌آوا

بريدي

دیکشنری عربی به فارسی

پستي

برچیدگی

فرهنگ فارسی عمید

نابودی و از بین‌رفتن یک مؤسسه، حکومت، و مانندِ آن؛ انحلال.

بردی

فرهنگ فارسی عمید

= پاپیروس

بریدگی

فرهنگ فارسی عمید

۱. برش.۲. شکاف.۳. جدایی.

برچیدگی

لغت‌نامه دهخدا

برچیدگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حاصل مصدر است از برچیدن . حالت و وضع برچیده چنانکه انحلال یک مؤسسه و تعطیل یک بنگاه . (از فرهنگ فارسی معین ). انحلال در اصطلاح تجارت . رجوع به برچیدن شود.

جست‌وجوی مشابه

دل بردگی

لغت‌نامه دهخدا

دل بردگی . [ دِ ب ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت دل برده . عشق . محبت . بیخودی . وجد. جذبه : خواندن بی درد از افسردگیست خواندن بادرد از دل بردگیست . مولوی .ای حیات عاشقان در مردگی <