بردنفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را با خود از جایی به جای دیگر رساندن؛ حمل کردن.۲. سود گرفتن بهویژه در قمار.۳. (ورزش) پیش افتادن و پیروز شدن در مسابقه.
بردنلغتنامه دهخدابردن . [ ب ِ دَ ] (اِ) تندی و تیزی رفتار. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) : گهی با خاک همخانه گهی با باد هم پیشه گهی با چرخ هم زانو گهی با بحر هم بردن . عبدالواسع جبلی .|| اسب جلد و تیز.(انجمن آرا) (آنندراج ) (برها
بردنلغتنامه دهخدابردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چیزی دیگر :
بردندیکشنری فارسی به انگلیسیcarriage, bear , beat, carry, convey, gain, lead, push, removal, remove, score, shoot, strip, sweep, take, transfer, transport, win
داو بردنلغتنامه دهخداداو بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب آمدن در بچنگ آوردن نوبت بازی نرد و جز آن . بدست آوردن نوبت بازی پیش از حریف . نوبت بردن . دَو بردن . (در تداول مردم قزوین ) : از پسر نردباز داو گران تر ببروز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم . <p class="autho
داوری بردنلغتنامه دهخداداوری بردن . [ وَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به محاکمه شدن از ظلم کسی در پیش حاکم عادل : هرچه کنی تو برحقی حاکم دست مطلقی پیش که داوری برم از تو که خصم و داوری . سعدی .داوری پیش قاضی بردند. (گلستان سعدی ).ما را شکایتی
دربردنلغتنامه دهخدادربردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بیرون بردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).- از راه دربردن ؛ از راه منحرف کردن . از راه بدربردن .- جان دربردن از مرضی یا جنگی ؛ نجات یافتن .|| فروبردن . ادخال . ادراج . ایهال : ادغام ؛ درب
درمان بردنلغتنامه دهخدادرمان بردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) درمان پذیرفتن . درمان پذیری . درمان یافتن . برتافتن و تحمل کردن دارو و معالجه و مداوا : عاشق آشفته فرمان چون برددرد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
دست بردنلغتنامه دهخدادست بردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) تصرف کردن . دخالت کردن .- دست از پی چیزی بردن ؛ به کنه آن رسیدن . (آنندراج ).- دست بردن در چیزی ؛ آن را کمی تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). جرح و تعدیل کردن . اضافه و نقصان کردن