بردنیلغتنامه دهخدابردنی . [ ب ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل بردن . قابل حمل : شتروار سیصد ز گستردنی ز چیزی که بد شاه را بردنی . فردوسی .ز چیزی که در گنج بد بردنی ز پوشیدنیها و گستردنی . فردوسی .به اندازه ٔ
بریدنیلغتنامه دهخدابریدنی . [ ب ُ دَ ] (ص لیاقت ) درخور بریدن . || منسوب به بریدن . متعلق به بریدن . (ناظم الاطباء). رجوع به بریدن شود.
بردنگلغتنامه دهخدابردنگ . [ ب َ دَ ] (اِ) کوه کوچک و پشته ای خرد که در میان صحرا واقع شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). پشته ٔ کلان و کوه کوچک را گویند که میان صحرا واقع شده باشد. (هفت قلزم ).
نابردنیلغتنامه دهخدانابردنی . [ ب ُ دَ ] (ص لیاقت ) مقابل بردنی . غیرمنقول . که لایق بردن نیست . که نمیتوان بردش . نه در خور بردن . غیرقابل حمل که بردنش ممکن نباشد. ماندنی . گذاشتنی : چوخورشید شد زرد، لشکر براندکسی را که نابردنی بد بماند. فرد