بردعةلغتنامه دهخدابردعة. [ ب َ دَ ع َ ] (ع اِ) گلیم سطبر (ستبر) که در زیر پالان بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، برادع . (منتهی الارب ). پشماگند. (
بردعهلغتنامه دهخدابردعه . [ ب َ دَ ع َ ] (اِخ ) برذعه . بردع . ازبلاد اران است . (شرفنامه ). شهری است در اقصای آذربایجان معرب برده دان زیرا که پادشاهی اسیران را آنجا گذاشته بود و
بردعهلغتنامه دهخدابردعه . [ ب َ دَ ع َ ] (اِخ ) برذعه . بردع . ازبلاد اران است . (شرفنامه ). شهری است در اقصای آذربایجان معرب برده دان زیرا که پادشاهی اسیران را آنجا گذاشته بود و
یونانلغتنامه دهخدایونان . (اِخ ) دهی است میان بردعه و بیلقان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جایی است در هفت فرسخی بردعه و بیلقان . (از معجم البلدان ).
برادعلغتنامه دهخدابرادع . [ ب َ دِ ] (ع اِ) ج ِ بردعة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به بردعة شود.
برذعةلغتنامه دهخدابرذعة. [ ب َ ذَ ع َ ] (ع اِ) بردعة. (منتهی الارب ). ج ، براذع . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). و رجوع به بردعة شود. || زمینی که نه بسیار سخت و نه بسی