برخنجلغتنامه دهخدابرخنج . [ ب َخ َ ] (اِ) برخفج . ثقلی که در خواب بر مردم اوفتد. (فرهنگ اسدی ). گرانی که مردم را در خواب فرو همی گیرد و آنرا سنغبه [ ظاهراً ستنبه ] و سکاچه نیز گو
برخنجولغتنامه دهخدابرخنجو. [ ب َ خ َ ] (اِ) انبار غله وذخیره خانه . || برنده و تراشنده . || خوشحالی و بانگ فتح و فیروزی . (ناظم الاطباء).
برنجگویش اصفهانی تکیه ای: berenǰ طاری: berenǰ طامه ای: beranǰ طرقی: berenǰ کشه ای: berenǰ نطنزی: berenǰ
برخنجولغتنامه دهخدابرخنجو. [ ب َ خ َ ] (اِ) انبار غله وذخیره خانه . || برنده و تراشنده . || خوشحالی و بانگ فتح و فیروزی . (ناظم الاطباء).
برخفجلغتنامه دهخدابرخفج . [ ب َ خ َ ] (اِ) برخنج . برخفچ . گرانی که در خواب بر مردم اوفتد. (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا). و آنرا بتازی کابوس خوانند. درفنجک . فرنجک . (انجمن آرا). بخت
فراقلغتنامه دهخدافراق . [ ف ِ / ف َ ] (ع مص ) جدایی . دوری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از یکدیگر جدا شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). از هم جدا شدن . به فتح هم آمده است : هذا
رساملغتنامه دهخدارسام . [رَس ْ سا ] (ع ص ) رسم کننده . نقش کننده و نقاش . (ناظم الاطباء). نقاش و مصور، از رسم که به معنی نقش کردن است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پیکرنگار : هرچ
وصاللغتنامه دهخداوصال . [ وِ ] (ع مص ) مواصله . دوستی بی آمیغ و بی غرض کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیوسته داشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الم