برتاسیلغتنامه دهخدابرتاسی . [ ب َ ] (ص نسبی ) برطاسی منسوب است به برتاس و آن ولایتی است از ترکستان .رجوع به برتاس شود. || نوعی از صوف است که از برتاس می آرند. (آنندراج ). پوستی که
برطاسیلغتنامه دهخدابرطاسی . [ ب َ / ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به برطاس .- روباه برطاسی ؛ روباه منسوب به سرزمین برطاس : ای شیر فلک روبه برطاسی تو. سوزنی . || پوست روباه : و فیه [ فی س
برناسیلغتنامه دهخدابرناسی . [ ب َ ] (حامص ) غافلی و نادانی . (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). پرناسی . فرناسی . و رجوع به برناس و پرناسی شود.
برتابیدنلغتنامه دهخدابرتابیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برتافتن . تحمل کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). تاب آوردن . پذیرفتن . از عهده برآمدن : ابوکرب ...بر منبر شد و او را [ حجاج را ] از
براسیملغتنامه دهخدابراسیم . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ برسام .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به برسام شود.
برتاسلغتنامه دهخدابرتاس . [ ب َ ] (اِخ ) برطاس . نام ولایتی است از ترکستان و در آنجا پوستین خوب میباشد و آن از پوست روباه آنجاست در نهایت پاکیزگی و لطافت و آن پوستین را نیز برتاس
برناسیلغتنامه دهخدابرناسی . [ ب َ ] (حامص ) غافلی و نادانی . (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). پرناسی . فرناسی . و رجوع به برناس و پرناسی شود.