برتابیدنلغتنامه دهخدابرتابیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برتافتن . تحمل کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). تاب آوردن . پذیرفتن . از عهده برآمدن : ابوکرب ...بر منبر شد و او را [ حجاج را ] از
افسانه برتابیدنلغتنامه دهخداافسانه برتابیدن . [ اَ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) تاب و توان داشتن افسانه را. قدرت بر افسانه داشتن : خاموش حزین که برنتابدافسانه ٔ عشق برزبانها.حزین اصفهانی
برآریدنلغتنامه دهخدابرآریدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برآردن . برآوردن . بلند کردن . برکشیدن . رجوع به برآردن و برآوردن شود.
افسانه برتابیدنلغتنامه دهخداافسانه برتابیدن . [ اَ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) تاب و توان داشتن افسانه را. قدرت بر افسانه داشتن : خاموش حزین که برنتابدافسانه ٔ عشق برزبانها.حزین اصفهانی
تحمل کردنلغتنامه دهخداتحمل کردن . [ ت َ ح َم ْم ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صبر کردن و طاقت آوردن . (ناظم الاطباء). تاب آوردن . بردباری کردن . برتابیدن : با این همه تحملهای پادشاهانه میکرد
طاقت آوردنفرهنگ مترادف و متضادبرخود هموار کردن، تحمل کردن، یارستن، تاب آوردن، تحمل کردن، برتابیدن، برتافتن ≠ از کوره در رفتن، برنتافتن
برنمی تابدواژهنامه آزادبرنمی تابد. الف. (شخص سوم مفرد از مصدر «برنتافتن» که نفی مصدر «برتافتن» یا «برتابیدن» است) تحمل نمی کند، تاب نمی آورد، نمی پذیرد. مثال: ناوک غمزه بر دل سعدی مزن
متحمللغتنامه دهخدامتحمل . [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) بردارنده ٔ بار و بر خود گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) :