بربطلغتنامه دهخدابربط. [ ب َ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب بربت بمعنی سینه بط زیرا که ساز بربط شبیه است به سینه ٔ بط. (غیاث اللغات ). کلمه ٔ فارسی است معرب مرکب از بر بمعنی سینه و بت ب
بربطفرهنگ انتشارات معین(بَ بَ) [ معر. ] ( اِ.) عود،از آلات موسیقی شبیه تار که کاسه اش بزرگتر و دسته اش کوتاه تر است .
بربتلغتنامه دهخدابربت . [ ب َ ب َ ] (اِ) سازی است مشهور و عود است یا طنبور و در اغلب لغات بهمین املاست . بلی بفتح هر دو با، بربت ، سازی است و شبیه بسینه ٔ مرغابی کاسه ای دارد و
بربطیلغتنامه دهخدابربطی . [ ب َ ب َ ] (ص نسبی ) که بربط سازد ویا نوازد. بربطزن . بربطنواز. بربطسرای : زهره گر در مجلس بزمت نباشد بربطی در میان اختران چون زاد فی الطنبور باد.انوری
بربطانیهلغتنامه دهخدابربطانیه . [ ب َ ب َ نی ی َ ] (اِخ ) شهری است بزرگ به اندلس . و شهری است سرحدی که مرز میان مسلمین و رومیان بود و آنرا توابع و قلعه هاست و دارای مردمی زبر و زرنگ
بربطهای دستهبلندlong-necked lutesواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از بربطها که در آنها طول دسته بلندتر از طول بدنه است
بربطهای دستهکوتاهshort-necked lutesواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از بربطها که در آنها طول دسته کوتاهتر از طول بدنه است