بربریلغتنامه دهخدابربری . [ ب َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بربر : ببین تا بهنگام کین گستری چه خون راندم از زنگی و بربری . نظامی .حبش بریمین بربری بریساربقلب اندرون زنگی دیوسار. نظا
بربریلغتنامه دهخدابربری . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) محرر. رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن عبداﷲبن صباح بن بشر شود.
بربریفرهنگ انتشارات معین(بَ بَ) ( اِ.) نوعی نان ایرانی گرد یا بیضی کلفت تر از تافتون با رویة معمولاً شیاردار.
بربریتلغتنامه دهخدابربریت . [ ب َ ب َ ری ی َ ] (مص جعلی ) توحش . وحشیگری . بربریة. فاقد تمدن بودن . غیر متمدن بودن . رجوع به بربر شود.
بربریةلغتنامه دهخدابربریة. [ ب َ ب َ ری ی َ ] (مص جعلی ) مأخوذ از تازی . منسوب به بربر. (ناظم الاطباء). توحش . وحشیگری . رجوع به بربریت شود.