برایفرهنگ مترادف و متضاد۱. از بهر، بهجهت، بهخاطر، بهسبب، بهعلت، بهقصد، به منظور ۲. دربرابر، در عوض ۳. محض ۴. بهسوی، بهجانب، بهطرف
حاجی بابا افشارلغتنامه دهخداحاجی بابا افشار. [ اَ ] (اِخ ) یکی از کسانی است که اولین بار برای تحصیل به اروپا رفتند و یکی از علل رفتن برای تحصیل به اروپا این بود که در طی دوره ٔ اول جنگهای
وجهلغتنامه دهخداوجه . [ وَج ْه ْ ] (ع اِ) رو و چهره . (غیاث اللغات ). روی و چهره . روی و صورت و هیأت و پیکر و سیما و دیدار و شکل و نمایش . (ناظم الاطباء). روی مردم و هرچیزی .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل
اردشیر اوللغتنامه دهخدااردشیر اول . [ اَ دَ / دِ رِ اَوْ وَ ] (اِخ ) هخامنشی . نام این شاه را چنین نوشته اند: در کتیبه های شاهان هخامنشی - اَرت َ خْشَثْرَ ، در نسخه ٔ بابلی کتیبه ها -
آراستنلغتنامه دهخداآراستن . [ ت َ ] (مص ) (از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب . زین . تقیین . تزیین . تجمیل . تحلیه . توشیح . تزویق . زبرجه . بزیب و زینت مزیّن کردن .