برافژولیدنلغتنامه دهخدابرافژولیدن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) بحرکت آوردن . (از ناظم الاطباء). تحریک . بعث . (تاج المصادر). برانگیختن بجنگ . (آنندراج ). برآغالیدن . ورغلانیدن . حث . (ت
برافزولیدنلغتنامه دهخدابرافزولیدن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) تحریک کردن . تحریض کردن . وادار کردن . برافژولیدن : احثه علیه ؛ برافزولید او را بر آن . (منتهی الارب ). رجوع به افژولیدن و
براوژولیدنلغتنامه دهخدابراوژولیدن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) تحریض . (المصادر). برافژولیدن . محاضة؛ یک دیگر را بر اوژولیدن . (المصادر زوزنی ). رجوع به برافژولیدن شود.
برفژولیدنلغتنامه دهخدابرفژولیدن . [ ب َ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) برانگیختن بر جنگ . تحضیض . (المصادر زوزنی ). و رجوع به افژولیدن و برافژولیدن شود.
برافروسیدنلغتنامه دهخدابرافروسیدن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) بمیل آوردن . || دشنام دادن کسی را بواسطه ٔ تهدید با اعمال و یا الفاظ. || با وقار راه رفتن . (ناظم الاطباء).
تحضیضلغتنامه دهخداتحضیض . [ ت َ ](ع مص ) برافژولیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن . (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
استحثاثلغتنامه دهخدااستحثاث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برافژولیدن بر. (از منتهی الارب ). برانگیختن بر کاری . (حبیش تفلیسی ). حث . (زوزنی ). || در شواهد ذیل از ترجمه ٔ تاریخ یمینی استحثاث
حثلغتنامه دهخداحث . [ ح َث ث ] (ع مص ) برافژولیدن بر کاری . (حبیش تفلیسی ) (دستور اللغة نطنزی ) (تاج المصادر بیهقی ).برانگیختن بر. (قاضی محمد دهار). افژولیدن . (منتهی الارب ).
براوژلیدنلغتنامه دهخدابراوژلیدن . [ ب َ اَژُ دَ ] (مص مرکب ) برافژولیدن . تحریض . محاضه . (المصادر زوزنی ). و رجوع به اوژولیدن و برافژولیدن شود.