برافتادنلغتنامه دهخدابرافتادن . [ ب َ اُ دَ ] (مص مرکب ) افتادن : وان قطره ٔ باران که برافتد بگل سرخ چون اشک عروس است برافتاده برخسار. منوچهری .رجوع به افتادن شود. || نابود گشتن . (غیاث اللغات ) (بهار عجم ) (آنندراج ). ورافتادن . هلاک
تاسه برافتادنلغتنامه دهخداتاسه برافتادن . [ س َ / س ِ ب َ اُ دَ ] (مص مرکب ) به نفس افتادن . بشدت دم زدن گرفتار شدن . رجوع به تاسه شود.
تاسه برافتادنلغتنامه دهخداتاسه برافتادن . [ س َ / س ِ ب َ اُ دَ ] (مص مرکب ) به نفس افتادن . بشدت دم زدن گرفتار شدن . رجوع به تاسه شود.
قعفلغتنامه دهخداقعف . [ ق َ ع َ ] (ع مص ) از بیخ برافتادن یا از پای برافتادن دیوار. فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
برفتادنلغتنامه دهخدابرفتادن .[ ب َ ف ِ / ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برافتادن : ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را. سعدی .رجوع به افتادن و برافتادن شود.
[فعل] کهنه بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان کهنه بودن، قدیمی بودن، برافتادن، ازمُد افتادن، کهنه شدن ترک استفاده کردن
تاسه برافتادنلغتنامه دهخداتاسه برافتادن . [ س َ / س ِ ب َ اُ دَ ] (مص مرکب ) به نفس افتادن . بشدت دم زدن گرفتار شدن . رجوع به تاسه شود.