برافتادنلغتنامه دهخدابرافتادن . [ ب َ اُ دَ ] (مص مرکب ) افتادن : وان قطره ٔ باران که برافتد بگل سرخ چون اشک عروس است برافتاده برخسار. منوچهری .رجوع به افتادن شود. || نابود گشتن . (
بر افتادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. از میان رفتن، نابود شدن، نابود گشتن، نیست شدن، ورافتادن ≠ روآمدن ۲. ملغا، منسوخ گشتن، منسوخ شدن، متروک شدن ≠ متداول شدن، رایج گشتن، بابشدن ۳. قلعوقمع شدن، من
تاسه برافتادنلغتنامه دهخداتاسه برافتادن . [ س َ / س ِ ب َ اُ دَ ] (مص مرکب ) به نفس افتادن . بشدت دم زدن گرفتار شدن . رجوع به تاسه شود.
برافتادهلغتنامه دهخدابرافتاده . [ ب َ اُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) افتاده . || منسوخ . دمده .ورافتاده . || مغلوب و ناتوان . (آنندراج ).مغلوب و عاجز و ناتوان . (ناظم الاطباء) : برقع عارض
براوفتادنلغتنامه دهخدابراوفتادن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اوفتادن . افتادن . رجوع به اوفتادن و افتادن شود.- براوفتادن به ؛ آغازیدن به . (یادداشت مؤلف ): چنان بدانم من جای غلغلیجگهش ک
تاسه برافتادنلغتنامه دهخداتاسه برافتادن . [ س َ / س ِ ب َ اُ دَ ] (مص مرکب ) به نفس افتادن . بشدت دم زدن گرفتار شدن . رجوع به تاسه شود.
برفتادنلغتنامه دهخدابرفتادن .[ ب َ ف ِ / ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برافتادن : ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را. سعدی .رجوع به افتادن و برافتادن شود.
تفهیرلغتنامه دهخداتفهیر. [ ت َ ] (ع مص ) تاسه برافتادن اسب را و درماندن و مانده شدن از ضعف و سستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
انبهارلغتنامه دهخداانبهار.[ اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) تاسه و دمه برافتادن کسی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دما برافتادن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || نفس زدن از
مرقلغتنامه دهخدامرق . [ م َ رَ ] (ع مص ) برافتادن بار خرمابن از بسیاری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). افتادن بار خرمابن پس از اینکه بزرگ شده باشد. (از لسان ). || گنده و