بیرابیرلغتنامه دهخدابیرابیر. (ق مرکب ) (کلمه ٔ ترکی است مرکب ازبیر = یک + الف + بیر = یک ) ضعف . مضاعف . دوبرابر.- بیرابیر فرق کردن بهای چیزی ؛ ترقی کردن قیمتها. دوچندان شدن آنها. (یادداشت مؤلف ).
برابرفرهنگ فارسی عمید۱. مقابل؛ روبهرو.۲. (صفت، اسم) هموزن؛ مساوی؛ همسنگ.۳. برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار میگیرد: دوبرابر، دهبرابر.۴. (قید) [قدیمی] همزمان.⟨ برابر کردن: (مصدر متعدی)۱. هموزن کردن.۲. یکاندازه کردن.
برابرلغتنامه دهخدابرابر. [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بالسویه . علی السویه . به تساوی . (یادداشت مؤلف ). || معادل . مساوی . طبق . طَبَق . (منتهی الارب ). موافق . یکسان . هذا طبقه و طَبَقه ، این برابر اوست . (از منتهی الارب ). همسان : برابر نیارم زدن با تو گوی بمیدان ه
برابیرلغتنامه دهخدابرابیر. [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بُرْبور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به بربور شود. || طعامی است که از دانه های خوشه ٔ مالیده با شیر تازه ترتیب دهند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
برابرفرهنگ فارسی عمید۱. مقابل؛ روبهرو.۲. (صفت، اسم) هموزن؛ مساوی؛ همسنگ.۳. برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار میگیرد: دوبرابر، دهبرابر.۴. (قید) [قدیمی] همزمان.⟨ برابر کردن: (مصدر متعدی)۱. هموزن کردن.۲. یکاندازه کردن.
برابرلغتنامه دهخدابرابر. [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بالسویه . علی السویه . به تساوی . (یادداشت مؤلف ). || معادل . مساوی . طبق . طَبَق . (منتهی الارب ). موافق . یکسان . هذا طبقه و طَبَقه ، این برابر اوست . (از منتهی الارب ). همسان : برابر نیارم زدن با تو گوی بمیدان ه
برابردیکشنری فارسی به انگلیسیabreast, break-even, co-ordinate, coequally, coordinate, homo-, equal, equi-, equivalent, horizontal, identical, iso-, level, match , peer, quid pro quo, quits, square, up
دوبرابرلغتنامه دهخدادوبرابر. [ دُ ب َ ب َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) ضعف . مضعوف . مضاعف . دوچندان . دوتا. دوچند. (یادداشت مؤلف ). دوتا و دوچندان و دوبخشه و مضعف . (آنندراج ).
دهنو برابرلغتنامه دهخدادهنو برابر. [ دِه ْ ن َ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 9هزارگزی خاور لردگان دارای 113 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
نادربرابرلغتنامه دهخدانادربرابر. [ دَ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بیجا. بی موقع. بی مناسبت . بی ربط. نادرست . ناموافق . (ناظم الاطباء).
برابرفرهنگ فارسی عمید۱. مقابل؛ روبهرو.۲. (صفت، اسم) هموزن؛ مساوی؛ همسنگ.۳. برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار میگیرد: دوبرابر، دهبرابر.۴. (قید) [قدیمی] همزمان.⟨ برابر کردن: (مصدر متعدی)۱. هموزن کردن.۲. یکاندازه کردن.