برآورلغتنامه دهخدابرآور. [ ب َ وَ ] (نف مرکب ) درخت میوه دار. درخت میوه آور. (آنندراج ). || آورنده ٔمیوه . (شرفنامه ٔ منیری ). آورنده ٔ بر. بارآور. بر آورنده . میوه دهنده . میوه دار. مثمر. باثمر : سر تنگ تابوت کردندسخت شد آن سایه گستر برآور درخت . <p class="
براگورلغتنامه دهخدابراگور. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رحمت آباد بخش رودباد شهرستان رشت است که 233 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ناکس برآورلغتنامه دهخداناکس برآور. [ ک َب َ وَ ] (نف مرکب ) ناکس پرور. سفله پرور : آتش اندر خزینه خانه ٔ دل چرخ ناکس برآور اندازد.خاقانی .
برآوردنلغتنامه دهخدابرآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل ر
برآوردفرهنگ فارسی عمیدتعیین کردن قیمت و سنجیدن چیزی؛ تخمین.⟨ برآورد کردن: (مصدر متعدی)۱. قیمت کردن.۲. سنجیدن.
برآوردنفرهنگ فارسی عمید۱. بلند کردن؛ بالا بردن؛ بالا آوردن؛ افراختن.۲. روا کردن.۳. پذیرفتن و انجام دادن.۴. پروردن.
برآوردهفرهنگ فارسی عمید۱. بالابرده‌شده.۲. روا‌شده.۳. پرورده.۴. (اسم) بنای مرتفع: ◻︎ به درگاه شاه آفریدون رسید / برآورده‌ای دید سرناپدید (فردوسی: ۱/۱۱۱).۵. [قدیمی] آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده.
نزافلغتنامه دهخدانزاف . [ ن َ ف ِ ] (ع اِ فعل ) برآور! انزف . (از منتهی الارب ). اسم فعل برای امر. گویند: نَزاف ِ ماءَالبئر؛ یعنی برآور همه ٔ آن را. (از المنجد).
آمینفرهنگ فارسی معین[ ع . ] (شب جم .) کلمه ای است که پس از دعا گویند، به معنی برآور! بپذیر! اجابت کن !
فرو کردنواژهنامه آزادگستردن، دراز کردن. سر برآور از گلیمت ای کریم پس فرو کن پای بر قدر گلیم منطق الطیر عطار، ت؛شفیعی:ش.بیت:379
آمینفرهنگ نام‌ها(تلفظ: āmin) (معرب از عبری) (در حالت شبه جمله) برآور ، بپذیر ، اجابت کن ؛ از نامهای خداوند جل شأنه . (معمولاً پس از دعا بر زبان می‌آورند) .
فروهلیدنلغتنامه دهخدافروهلیدن . [ ف ُ هَِ دَ ] (مص مرکب ) فروهشتن . آویختن نقاب ، پرده و جز آن را و پوشاندن چیزی بدان : گر ماه من برافکند از رخ نقاب رابرقع فروهلد به جمال آفتاب را. سعدی .یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل ورنه بشکل شیری
برآوردنلغتنامه دهخدابرآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل ر
برآوردفرهنگ فارسی عمیدتعیین کردن قیمت و سنجیدن چیزی؛ تخمین.⟨ برآورد کردن: (مصدر متعدی)۱. قیمت کردن.۲. سنجیدن.
برآوردنفرهنگ فارسی عمید۱. بلند کردن؛ بالا بردن؛ بالا آوردن؛ افراختن.۲. روا کردن.۳. پذیرفتن و انجام دادن.۴. پروردن.
برآوردهفرهنگ فارسی عمید۱. بالابرده‌شده.۲. روا‌شده.۳. پرورده.۴. (اسم) بنای مرتفع: ◻︎ به درگاه شاه آفریدون رسید / برآورده‌ای دید سرناپدید (فردوسی: ۱/۱۱۱).۵. [قدیمی] آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده.
خبرآورلغتنامه دهخداخبرآور. [ خ َ ب َ وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ خبر. آنکه خبر از جایی به جای دیگر برد : خبرآور تویی و نامه سپار. خاقانی .|| (اِ مرکب ) قاصدک . گیاهی است سبک وزن و گلوله مانند با تارهای سفید.
کبرآورلغتنامه دهخداکبرآور. [ ک ِ وَ ] (نف مرکب ) کبرآورنده . متکبر. کبرفروش . که کبر فروشد. که تکبر کند : چیست در چشم عقل ناخوشتردر جهان از گدای کبرآور.سنائی .
ناکس برآورلغتنامه دهخداناکس برآور. [ ک َب َ وَ ] (نف مرکب ) ناکس پرور. سفله پرور : آتش اندر خزینه خانه ٔ دل چرخ ناکس برآور اندازد.خاقانی .
بحران خودبرآورself-fulfilling crisisواژه‌های مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بحران مالی مستقیماً به‌دلیل شرایط نامساعد اقتصادی یا سیاست‌های نامناسب دولتی ایجاد نشده باشد، بلکه پیایند انتظارات بدبینانة سرمایه‌گذاران باشد
