چبدرلغتنامه دهخداچبدر. [ چ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد که در 28هزارگزی جنوب خاور اشترینان ، کنار راه مالرو خشک دره واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و 213 تن سکنه دارد. آبش از قنات . مح
بدرلغتنامه دهخدابدر. [ ب َ ] (اِخ ) غزوه ٔ معروف رسول اکرم با کفار، و اصلاً نام چاهی است میان مکه و مدینه . در جنوب غربی مدینه ، در فاصله ٔ 28 فرسنگی آن و در پایین وادی الصفراء و گویند منسوب به بدربن یخلدبن نضربن کنانه است . در همین محل است که نخستین جنگ میا
بدرلغتنامه دهخدابدر. [ ب َ ] (ع مص ) کامل و تمام گردیدن غلام . (آنندراج ): بدر الغلام بدراً؛ کامل و تمام گردید.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تمام و کامل شدن همچون ماه تمام . (از ذیل اقرب الموارد). || رسیده شدن خرما. (آنندراج ): بدر التمر؛ رسیده شد خرما. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از
بیدرلغتنامه دهخدابیدر. [ ب َ دَ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی ). شاید همان بیدره باشد. رجوع به بیدره شود.
بیدرلغتنامه دهخدابیدر. [ ب َ دَ ] (اِخ )دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بار آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ر آوردن، بارور کردن، تخم(بذر) پاشیدن (افشاندن، افکندن)، کِشتن، کشت کردن، کاشتن تکثیر کردن، تولید کردن محصول دادن، بار دادن، میوه دادن▼ تولید مثل کردن، زادوولد کردن
کاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن، کِشتن، کشت کردن، زراعت کردن، نشاندن، [کار گذاشتن 303]، شخم زدن، برداشت کردن، برداشتن باغبانی کردن، گلکاری کردن باد دادنِ خرمن(گندم ،...)، آیش دادن(گذاشتن) تخم (بذر) پاشیدن (افشاندن،افکندن)، بارور کردن، بار آوردن
بذرفرهنگ فارسی عمیدبعضی از اندامهای گیاهی مانندِ تخم، غده، یا پیاز که گیاه جدیدی از آن میروید؛ تخم؛ دانه.
بذرلغتنامه دهخدابذر. [ ب َ ذَ / ب ِ ذَ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان ، یقال تفرقوا شذر بذر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بذرلغتنامه دهخدابذر. [ ب َ ] (ع اِ) دانه ای که برای تخم ریزی نگاه دارند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). هر تخمی که از نخود کوچکترباشد. (غیاث اللغات ). هر دانه ای که در زمین کاشته شود. (از ذیل اقرب الموارد). تخم . (یادداشت مؤلف ).- بذر آخرت و عقبی ؛
بذرلغتنامه دهخدابذر. [ ب َ ] (ع مص ) کاشتن زمین را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تخم در زمین انداختن . (از اقرب الموارد). تخم اندر زمین افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تخم کاشتن . (یادداشت مؤلف ). || برآمدن گیاه زمین : بذرت الارض ؛ برآمد گیاه آن زمین (لازم
شبذرلغتنامه دهخداشبذر. [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب شبدر. (فرهنگ فارسی معین ). گیاهی است مانند اسپست مگر آنکه برگش کلان و بزرگ میباشد. (منتهی الارب ). معرب «شود». (از اقرب الموارد). رجوع به شبدر شود.
شبذرلغتنامه دهخداشبذر. [ ش َ ذَ ](اِخ ) شبذیر. یکی از نامهای خداوند عالم جل شأنه . (ناظم الاطباء). رجوع به شبذیر و شیذر و شیذیر شود.
شذربذرلغتنامه دهخداشذربذر. [ ش َ ذَ رَ ب َ / ب ِ ذَ رَ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ) متفرق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شذرمذر شود.
مبذرلغتنامه دهخدامبذر. [ م ُ ب َذْ ذِ ] (ع ص ) اسراف کننده و بی محل و بی دریغ خرج کننده . (غیاث ). مسرف و فضول خرج و باددست . (مجموعه ٔ مترادفات ص 333). پریشان کننده ٔ مال به اسراف و مسرف . (ناظم الاطباء). دست به باد. به گزاف خرج کننده . باد دست . متلف . مسرف
مستبذرلغتنامه دهخدامستبذر. [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبذار. شتابنده رو. (منتهی الارب ). شتابنده رو و درگذرنده ٔ رسا. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استبذار شود.