بد گفتنلغتنامه دهخدابد گفتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب )... از کسی ؛ عیب کردن او. عیب و نقص او گفتن . تندید. (یادداشت مؤلف ). بدگویی کردن . بهتان زدن . افترا نهادن . (از ولف ) : ه
بددیکشنری فارسی به انگلیسیabominable, adverse, atrocious, awfully, bad, bum, beastly, cheap, black, damned, dys-, evil, crappy, crummy, execrable, fiendish, flagrant, gross, grossly, gru
ذمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبد گفتن؛ نکوهش کردن؛ بدگویی؛ نکوهش؛ نکوهیدن. ذم شبیهبه مدح: (ادبی) در بدیع، ذم کسی بهطوریکه در ابتدا ستایش به نظر آید، مانند این شعر: دیگر مگو که زاهد ما را