بدنامیلغتنامه دهخدابدنامی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) اشتهار ببدی و رسوایی و بی آبرویی . (ناظم الاطباء). سؤشهرت . شهرت زشت . رسوایی . ننگ . مقابل خوشنامی . (یادداشت مؤلف ) : بدلش اند
بدنامیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی می، بیآبرویی، رسوایی، روسیاهی، بیحرمتی، بیعزتی، بیاحترامی، انگشتنمایی، سوء پیشینه واترگیت تنزل رتبه افتضاح، رسوایی، فضاحت، ننگ
گل بدنامیلغتنامه دهخداگل بدنامی . [ گ ُ ل ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آتشک که مرضی است مشهور. (آنندراج ) : از اطوار ناملایم جمعی از این طبقه گل بدنامی شکفته و صیت شهرت آن طایفه