بدقمارلغتنامه دهخدابدقمار. [ ب َ ق ِ / ق ُ ] (ص مرکب ) آنکه قمار بناراستی بازد. (آنندراج ). آنکه در قمار تقلب کند : ز دست طالع بد می رویم شهر بشهرچو بدقمار که تغییر می دهدجا را. م
بددیکشنری فارسی به انگلیسیabominable, adverse, atrocious, awfully, bad, bum, beastly, cheap, black, damned, dys-, evil, crappy, crummy, execrable, fiendish, flagrant, gross, grossly, gru
بدفرهنگ مترادف و متضاد۱. ردی، سوء، شر ≠ حسن ۲. شوم، مشئوم، منحوس، میشوم، نحس ≠ میمون، مبارک ۳. مذموم، ناروا، نکوهیده ۴. زشت، قبیح، کریه، مستهجن، ناپسند، نفرتانگیز ≠ خوب، نیک، متحسن،
بزفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپستانداری اهلی، علفخوار، و نشخوارکننده با ریش، دم کوتاه، و شاخهای خمیده. بز آوردن: (مصدر لازم) در قماربازی بد آوردن و باختن. بز کوهی: (زیستشناسی) حیوانی علف
بزبیارلغتنامه دهخدابزبیار. [ ب ُ ] (نف مرکب ) آنکه در قمار نقشهای بد آرد. (یادداشت بخط دهخدا). که ستاره ٔ او در قمار نگردد. که بخت با او در بازی یار نباشد.
قاب قمارخانهلغتنامه دهخداقاب قمارخانه . [ ب ِ ق ِ / ق ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) || گربز. سخت گربز. ارقه . || لاابالی . || سخت بیشرم برای کثرت معاشرتهای بد.
بطرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهیکی از نقشهای نامطلوب و بد در قاپبازی. بطر آوردن: (مصدر لازم) در قمار، ورق بد آوردن که باعث باخت شود؛ بد آوردن.