بنی زیادلغتنامه دهخدابنی زیاد. [ ب َ ] (اِخ ) حکام بنی زیاد از سال 204 تا 409 هَ . ق . یعنی مدت دو قرن در زبید حکومت کرده اند و قلمرو سلطنت ایشان قسمت عمده ٔ یمن را شامل بوده . در ز
بی کم و زیادلغتنامه دهخدابی کم و زیاد. [ ک َ م ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بدون زیاده و نقصان . بدون عیب . کاملاً و بالتمام . درست و صحیح . (ناظم الاطباء).
بی زاد و رودلغتنامه دهخدابی زاد و رود. [ دُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بدون نسل . بدون فرزند. بدون عقب .
زیادت شدنلغتنامه دهخدازیادت شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افزون شدن . طولانی شدن . دراز شدن : اگر به زهد زیادت شدی کسی را عمرکرا بدی به جمال و کمال دهر نظر. ناصرخسرو.و هر روز اسلام
ترشافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهحالتی در معده که بهواسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا میشود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترششدگی میکند و گاه مواد اسیدی از
آزلغتنامه دهخداآز. (اِ) زیاد جُستن . زیاده جوئی . افزون خواهی . افزون طلبی . خواهش بسیاری از هر چیز. طمع. ولع. حرص . شره . شُح ّ. تنگ چشمی : از فرطعطای او زند آزپیوسته ز امتلا
شومیلغتنامه دهخداشومی .(حامص ) بدفالی . بدی و شرارت : شومی نفس ؛ شرارت نفس . (ناظم الاطباء). نحوست . اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصاد
ازهافلغتنامه دهخداازهاف . [ اِ ] (ع مص ) بدی انداختن . || قریب گردانیدن . نزدیک کردن : ازهف الیه الطعنة؛ نزدیک وی گردانید نیزه را. || دروغ آوردن : ازهف له حدیثاً؛ دروغ آورد برای