بدونلغتنامه دهخدابدون . [ ب ِ ن ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بغیر. بجز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی . بلا. (یادداشت مؤلف ): بتلاء؛ عمره ٔ بدون حج . (منتهی الارب ). اراضی بدون مالک ؛ یعنی بی مالک . بدون او این کار میسر نیست ؛ یعنی بی او. (از یادداشت مؤلف ).
بدوندیکشنری فارسی به انگلیسیa-, absent, devoid, ex-, free, free _, in-, wanting, minus, sans, un-, without
بیدگونلغتنامه دهخدابیدگون . (ص مرکب ) (از: بید + گون ) برنگ برگ بید. سبز : چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزارپرنیان هفت رنگ اندرسر آرد کوهسار.فرخی .
بیدونلغتنامه دهخدابیدون . (اِخ ) بخارخداة. نام یکی از شهریاران بخارا که بنا بنوشته ٔ نرشخی در تاریخ بخارا مدفن سیاوش را پس از ویرانی آباد نمود و او شوی خاتون بود و پدر طغشاده و بیدون در زمانی که عبیداﷲبن زیاد مأمور خراسان شد مرده بود وپسر او طغشاده شیرخوار بود و مادرش خاتون بجای او پادشاهی می
بیدونلغتنامه دهخدابیدون . [ ] (ترکی - مغولی ، اِ) نام خزانه ٔ زر سرخ و جامه های خاص که ظاهراً تحت نظارت و محاسبه ٔ وزیر بوده است . مؤلف تاریخ غازان در حکایت سی ودوم در ضبط کار خزانه و ترتیب مهمات و مصالح آن چنین نویسد: پیش از این معتادنبود که کسی حساب خزانه ٔ پادشاهان مغول نویسد یا آنرا جمعی
بذیونلغتنامه دهخدابذیون . [ ب َذْ ] (اِ) قماش نفیس .(برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (انجمن آرا). اقمشه ٔ خوب نفیس . (فرهنگ سروری ) : برز بالا بود بلند برین هست بذیون قماشهای گزین .(فرهنگ منظوم از فرهنگ سروری ).
بدونمجوزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات جاز، عدوانی، تأیید نشده، غیر قانونی، غصبی، غصب شده، دزدی، مفروض، اشغالی، اشغالشده، بهزورتصرفشده، تصرفشده، متصرفه، متصرفی
بدونحقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات سند، فاقدصلاحیت، ناشایسته، ناسزاوار، لغو شده، ملغی، ضبط شده، ناحق، مسخر، مسروقه، دزدیدهشده سلبشده
بدون حقِخدماتservice non compris (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانویژگی صورتحساب یا صورتغذایی که حقخدمات در آن لحاظ نشده است
بدون درگیریabsence of bladeواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن تیغة شمشیر دو شمشیرباز با هم در تماس نیست
بدون ذکر منبعon backgroundواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعاتی که بدون ذکر نام منبع مشخص برای انتشار عرضه میشود
دیر عبدونلغتنامه دهخدادیر عبدون . [ دَ رِ ع َ ] (اِخ ) نام دیری بوده است نزدیک جزیره ٔ ابن عمر که نهر دجله میان آندو قرار داشته و اکنون مخروبه است . (از معجم البلدان ).
دیر عبدونلغتنامه دهخدادیر عبدون . [ دَ رِ ع َ ] (اِخ ) دیری است بسامراء جنب المطیرة واقع است . وجه تسمیه اش بدان سبب است که عبدون که مسیحی مذهب و برادر صاعدبن مخلد بود به این دیر بسیار رفت و آمد و عنایت داشت . برادر وی صاعد بر دست خلیفه الموفق اسلام آورد و او را وزیر خویش گردانید ابن المعتز خلیفه
ابن عبدونلغتنامه دهخداابن عبدون . [ اِ ن ُ ع َ ] (اِخ ) ابومحمد عبدالمجیدبن عبدون اندلسی . شاعر و محدث . وفات او به سال 529 هَ .ق .او رازدار بنی افطس بود ازجمله متوکل عمر. و به سال 500 صاحب السر علی بن یوسف مرابطی گردید. وی را اشع
ابدونلغتنامه دهخداابدون . [ ] (اِخ ) (مُخرّب ) کلمه ٔ عبری ملک الموت و ملک ویرانی ، و گاهی به معنی عالم اموات آمده است . (از قاموس کتاب مقدس ).