بدوحلغتنامه دهخدابدوح . [ ب ُ ] (ع مص ) بریدن و دریدن . (از منتهی الارب ): بدح الحبل ؛ برید آن ریسمان را. (ناظم الاطباء). || شکافتن : بدح العود بدحاً و بدوحاً؛ شکافت آن چوب را.
بدوحلغتنامه دهخدابدوح . [ ب ُدْ دو ] (اِخ ) نام ملک حافظ نامه ها. (یادداشت مؤلف ) . نام جن و بقولی فرشته ای که اعمال خارق العاده بدو نسبت دهند و در علوم مکنونه نام او را با حرف
بدوحفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر باور قدما، فرشتۀ موکل بر نامهها و مراسلات. Δ سابقاً بالای نامهها مینوشتند «یا بدوح».
ابن البدوحلغتنامه دهخداابن البدوح . [ اِ نُل ْ ب ُ ] (اِخ ) ابوجعفر عمربن علی بن البدوح قلعی . او در یکی از قلعه های مغرب متولد شد. در ادویه ٔ بسیطه و مرکبه و امراض و علاج آن بصیرت کا
ابن البدوحلغتنامه دهخداابن البدوح . [ اِ نُل ْ ب ُ ] (اِخ ) ابوجعفر عمربن علی بن البدوح قلعی . او در یکی از قلعه های مغرب متولد شد. در ادویه ٔ بسیطه و مرکبه و امراض و علاج آن بصیرت کا
عمرلغتنامه دهخداعمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن بدوح . رجوع به ابن البدوح و عمر قلعی (ابن علی بن ...) شود.
ابوجعفرلغتنامه دهخداابوجعفر. [ اَ ج َ ف َ ] (اِخ ) کنیت عمربن علی بن البدوح . رجوع به ابن البدوح ... شود.
عمر قلعیلغتنامه دهخداعمر قلعی . [ ع ُ م َ رِ ق َ ] (اِخ ) ابن علی بن بدوح . سال درگذشت او را 576 هَ .ق . نوشته اند. رجوع به ابن البدوح (ابوجعفر عمربن ...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زر
عمر مغربیلغتنامه دهخداعمر مغربی . [ ع ُ م َ رِم َ رِ ] (اِخ ) ابن علی بن بدوح . رجوع به ابن البدوح (ابوجعفر عمربن ...) و عمر قلعی (ابن علی بن ...) شود.