بدوحفرهنگ فارسی عمیددر باور قدما، فرشتۀ موکل بر نامهها و مراسلات. Δ سابقاً بالای نامهها مینوشتند «یا بدوح».
بدوحلغتنامه دهخدابدوح . [ ب ُ ] (ع مص ) بریدن و دریدن . (از منتهی الارب ): بدح الحبل ؛ برید آن ریسمان را. (ناظم الاطباء). || شکافتن : بدح العود بدحاً و بدوحاً؛ شکافت آن چوب را. (از ناظم الاطباء). || زدن : بدحه بالعصا؛ زد او را بعصا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || ناگاه پیش آمدن : بدح
بدوحلغتنامه دهخدابدوح . [ ب ُدْ دو ] (اِخ ) نام ملک حافظ نامه ها. (یادداشت مؤلف ) . نام جن و بقولی فرشته ای که اعمال خارق العاده بدو نسبت دهند و در علوم مکنونه نام او را با حرف یا با اعداد نگارندو خواصی برای آن قایل اند از جمله برآنند که چون نام او را بر پشت نامه و پاکت نویسند زود به مقصد رس
بدوةلغتنامه دهخدابدوة. [ ب َ وَ ] (ع اِ) کناره ٔ رود. (ناظم الاطباء). جانب وادی . (از اقرب الموارد). بدوتا الوادی ؛ دو کناره ٔ رود. (منتهی الارب ).
بدویةلغتنامه دهخدابدویة. [ ب َ دَ وی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث بَدْوی ّ و بَدَوی ّ. (از المنجد). ج ، بدویات : و تتخذهما النساء البدویات «امات » لقلائدهن . (نقودالعربیة ص 95).
بذوحلغتنامه دهخدابذوح . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَذْح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بذح شود.
عمرلغتنامه دهخداعمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن بدوح . رجوع به ابن البدوح و عمر قلعی (ابن علی بن ...) شود.
عمر مغربیلغتنامه دهخداعمر مغربی . [ ع ُ م َ رِم َ رِ ] (اِخ ) ابن علی بن بدوح . رجوع به ابن البدوح (ابوجعفر عمربن ...) و عمر قلعی (ابن علی بن ...) شود.
بدحلغتنامه دهخدابدح . [ ب َ ] (ع مص )دریدن . (آنندراج ). شکافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || زدن بعصا. (آنندراج ). بچوب زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). و رجوع به بدوح شود.
عمر قلعیلغتنامه دهخداعمر قلعی . [ ع ُ م َ رِ ق َ ] (اِخ ) ابن علی بن بدوح . سال درگذشت او را 576 هَ .ق . نوشته اند. رجوع به ابن البدوح (ابوجعفر عمربن ...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص
بیدختلغتنامه دهخدابیدخت . [ دُ ] (اِخ ) ستاره ٔ زهره را گویند که صاحب فلک سیم و اقلیم پنجم است . (برهان ). ستاره ٔ زهره است و آنرا ناهید نیز خوانند. (جهانگیری ). ستاره ٔ زهره . (رشیدی ). ستاره ای است در آسمان سوم که او را ناهید نیز گویند و منجمان سعد اصغر خوانند و بتازیش زهره نامند. (از شرفنام
مبدوحلغتنامه دهخدامبدوح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) فضای فراخ . (منتهی الارب ). فضای فراخ و وسیع. (ناظم الاطباء).
ابن البدوحلغتنامه دهخداابن البدوح . [ اِ نُل ْ ب ُ ] (اِخ ) ابوجعفر عمربن علی بن البدوح قلعی . او در یکی از قلعه های مغرب متولد شد. در ادویه ٔ بسیطه و مرکبه و امراض و علاج آن بصیرت کامل داشت و حواشی چند بر کتاب ابوعلی بن سینا نوشت و از مغرب بمشرق آمده چندی در دمشق بزیست و علاوه بر طب در شعر و حدیث