بدمنشلغتنامه دهخدابدمنش . [ ب َ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) بداندیش . || بدسرشت . بدفطرت . (یادداشت مؤلف ) : ز ضحاک بدگوهر بدمنش که کردند شاهان ورا سرزنش . فردوسی .بیارید این پلید بدکنش
بهمنشلغتنامه دهخدابهمنش . [ ب ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) وهمنش . دارای منش نیک . دارنده ٔ اندیشه ٔ خوب . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به منش شود.
خبیثفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدخواه، بدذات، بدطینت، بدسرشت، بدکار، بدمنش، بدنیت، ناکس، پستفطرت، بدنهاد ≠ خوشطینت ۲. شرور، شریر ۳. قبیح، مستهجن ۴. پلید، ناپاک، نجس ≠ پاک ۵. پست، سفله، فرو