بدمموملغتنامه دهخدابدمموم . [ ب َ م ِ مو ] (اِ) بلغت زند و پازند بمعنی ترسیدن و رمیدن باشد.(برهان قاطع) (آنندراج ). ترس و رمیدن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ترس و رم و فرار. (نا
بدآموختگیلغتنامه دهخدابدآموختگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل بد آموختن . رجوع به بد آموختن شود.
بدآموختهلغتنامه دهخدابدآموخته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه بد تعلیم شده .- بدآموخته شدن ؛ تعلیم بد و زشت شدن . بد عادت شدن .- بدآموخته کردن ؛ تعلیم بد و زشت کردن بد عادت
بدآموزلغتنامه دهخدابدآموز. [ ب َ ] (نف مرکب ) آموزنده ٔ بدی و شرارت . (ناظم الاطباء). آنکه چیزهای بد به دیگران یاد دهد. کسی که پندهای نادرست دهد. مقابل نیک آموز. (فرهنگ فارسی معین
حبس البلایالغتنامه دهخداحبس البلایا. [ ح َ سُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) من اوابد العرب ، کانوا اذا مات الرجل یشدون ناقته الی قبره ، ویقلبون براسها الی ورائها، و یغطون راسها بولیة و هی البرذ