بدمعاشیلغتنامه دهخدابدمعاشی . [ ب َ م َ ] (حامص مرکب ) بدگذرانی و بدوضعی . || شرارت و فسق و فجور. (ناظم الاطباء).
بدمعاشلغتنامه دهخدابدمعاش . [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) کسی که معیشت و گذران او فراخ نباشد. (ناظم الاطباء). بدروزگار و بدزندگانی . (آنندراج ). || بدپیشه و فاسق . (ناظم الاطباء).
بلمعالیلغتنامه دهخدابلمعالی . [ ب ُ م َ ] (اِخ )صورتی است از ابوالمعالی . رجوع به ابوالمعالی و بُل شود : بس ... جایز باید داشتن که هشام حکم و... بلمعالی نقاش رازی .... همه در حال ن
بدحاشیهلغتنامه دهخدابدحاشیه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) آنکه اشخاص بد در اطراف خویش دارد. (یادداشت مؤلف ).
بدمعاشلغتنامه دهخدابدمعاش . [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) کسی که معیشت و گذران او فراخ نباشد. (ناظم الاطباء). بدروزگار و بدزندگانی . (آنندراج ). || بدپیشه و فاسق . (ناظم الاطباء).
بدزندگانیلغتنامه دهخدابدزندگانی . [ ب َ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بدمعاش . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه زندگانی وی روبراه نباشد. بدروزگار. (از فرهنگ فارسی معین ). || شریر. بدذات . (ن