بدساختلغتنامه دهخدابدساخت . [ ب َ ] (ص مرکب / ن مف مرکب ) بد ساخته شده . نیکو ساخته نشده . بدساز. (ناظم الاطباء).
بدساختگیلغتنامه دهخدابدساختگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری : محتشم خدمتکاران او این مرد (بوسهل زوزنی ) بود اما بر مردمان بدساختگی کردی و درشت و ناخوش و صفرایی عظیم داشت
بداخترفرهنگ مترادف و متضاد۱. ادبار، بداقبال، بدبخت، بدطالع، بیطالع، طالعسوخته، بختبرگشته، شوربخت ≠ نیکاختر، خوشطالع ۲. شوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نژنداختر ≠ مبارک، خوشیمن، مبارک، همایون
بدساختگیلغتنامه دهخدابدساختگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری : محتشم خدمتکاران او این مرد (بوسهل زوزنی ) بود اما بر مردمان بدساختگی کردی و درشت و ناخوش و صفرایی عظیم داشت
بیسجلغتنامه دهخدابیسج . [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سج ) بی شکل . بدوضع و بدساخت . (ناظم الاطباء). رجوع به سج شود.
بدسازلغتنامه دهخدابدساز. [ ب َ ] (ص مرکب ) چیزی که ساخت خوب نداشته باشد. (آنندراج ). بدساخت . بد ساخته شده . || غضبناک و پر از خشم . (ناظم الاطباء). ناسازگار. (یادداشت مؤلف ). ب