بدروشلغتنامه دهخدابدروش . [ ب َ رَ وِ ] (ص مرکب ) کسی که روش او بد باشد. بدرفتار. مقابل نیک روش . (فرهنگ فارسی معین ):
بدروشنلغتنامه دهخدابدروشن . [ ب َ رَ وِ ] (ص مرکب ) بدرفتار. (یادداشت مؤلف ) : شفیعباش بر شه مرا بدین زلت چو مصطفی بر دادار بدروشنان را.دقیقی (از یادداشت مؤلف ).
بدروشیلغتنامه دهخدابدروشی . [ ب َ رَ وِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری . بدعملی . مقابل نیک روشی . (فرهنگ فارسی معین ).
بدروشنلغتنامه دهخدابدروشن . [ ب َ رَ وِ ] (ص مرکب ) بدرفتار. (یادداشت مؤلف ) : شفیعباش بر شه مرا بدین زلت چو مصطفی بر دادار بدروشنان را.دقیقی (از یادداشت مؤلف ).
بدروشیلغتنامه دهخدابدروشی . [ ب َ رَ وِ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری . بدعملی . مقابل نیک روشی . (فرهنگ فارسی معین ).
بدرفتارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدروش، بدسلوک ۲. ناسازگار، بدسر، بدعمل، بدکار ۳. سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر ۴. لگدزن ≠ خوشرفتار، خوشسلوک، نیکرفتار، نیکروش