بدرولغتنامه دهخدابدرو. [ ب َ ] (ص مرکب ) پولی که عیارش نه به اندازه است و بقلب شبیه تر است . مسکوکی که قلب و یا بار بیش از حد دارد. دیرمَدار: سکه ٔ بدرو. (یادداشت مؤلف ).
بدرولغتنامه دهخدابدرو. [ب َ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ستور بدراه . (ناظم الاطباء)(فرهنگ فارسی معین ). بدرفتار. (آنندراج ). بدرونده . ناخوش رفتار. (صفت شخص و حیوان ). بداخلاق : چو بخ
بدرودلغتنامه دهخدابدرود. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) وداع . ترک . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واگذاشتن و دست برداشتن از چیزی . (برها
بدرودلغتنامه دهخدابدرود. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) وداع . ترک . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واگذاشتن و دست برداشتن از چیزی . (برها