بدخطلغتنامه دهخدابدخط. [ ب َ خ َ / خ َ طط ] (ص مرکب ) بدنویس . (آنندراج ). کسی که بدنویسد و خوش ننویسد. (ناظم الاطباء). مقابل خوش خط.خط بد. (آنندراج ). نوشته ٔ ناخوانا. مقابل خوش خط. (فرهنگ فارسی معین ).
بیدختلغتنامه دهخدابیدخت . [ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند است و 369 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بیدختلغتنامه دهخدابیدخت . [ دُ ] (اِخ ) ستاره ٔ زهره را گویند که صاحب فلک سیم و اقلیم پنجم است . (برهان ). ستاره ٔ زهره است و آنرا ناهید نیز خوانند. (جهانگیری ). ستاره ٔ زهره . (رشیدی ). ستاره ای است در آسمان سوم که او را ناهید نیز گویند و منجمان سعد اصغر خوانند و بتازیش زهره نامند. (از شرفنام
بیدختلغتنامه دهخدابیدخت . [ دُ ] (اِخ ) مرکز دهستان بخش جویمند شهرستان گناباد. در 8 هزارگزی خاور گناباد سر راه شوسه ٔ عمومی گناباد - بیرجند است و 2397 تن سکنه دارد. مقبره ٔ حاجی ملاسلطانعلی پدر صالح علیشاه در این محل میباشد و
بیدختلغتنامه دهخدابیدخت . [ دُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش حومه ٔ جویمندشهرستان گناباد است و دارای 9 آبادی بزرگ و کوچک . 5019 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بدخطیلغتنامه دهخدابدخطی . [ ب َ خ َطْ طی ] (حامص مرکب ) بدخط بودن . مقابل خوش خطی . (فرهنگ فارسی معین ).
کتبیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه وشته، نوشتهشده، دستی، محرف، مدادی، مرقوم، مکتوب، تحریرشده، مندرج، درجشده، ثبت / ضبطشده شکسته، چسبیده، متصل، منفصل چسبان خوش خط، بدخط، خرچنگ قورباغه
عهدةلغتنامه دهخداعهدة. [ ع ُ دَ ] (ع اِ)نبشته ٔ سوگند و پیمان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوشته ٔ حِلف . (از اقرب الموارد). عهدنامه . || نبشته ٔ خرید و فروخت و تاوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوشته ٔ شراء. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سستی خط. (منتهی الار
بدخطیلغتنامه دهخدابدخطی . [ ب َ خ َطْ طی ] (حامص مرکب ) بدخط بودن . مقابل خوش خطی . (فرهنگ فارسی معین ).