بدخشلغتنامه دهخدابدخش . [ ب َ دَ ] (اِخ )مخفف بدخشان . (برهان قاطع). بدخشان که دارای معدن لعل و طلا میباشد و گوسپند آنجا ببزرگی معروف است . (ناظم الاطباء). || لعل . (فرهنگ رشیدی
بدخشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی لعل که از معادن بدخشان، ناحیهای در شرق افغانستان، استخراج میشده. بدخش مذاب: [قدیمی، مجاز]۱. شراب سرخ.۲. لعل: ◻︎ صبح ستارهنمای، خنجر توست اندر آن / گاه د
بدخشانلغتنامه دهخدابدخشان . [ ب َ دَ ] (اِخ ) شهری است [ از حدود خراسان ] بسیارنعمت و جای بازرگانان و اندر وی معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد و از تبت مشک بدانجا برند. (حدود ا
بدخشاناتلغتنامه دهخدابدخشانات . [ ب َ دَ ] (اِخ ) ج ِ بدخشان . نواحی بدخشان : اگر بلاد ماوراءالنهر و بدخشانات در تحت لوای فلک فرسای و چتر سپهرآسایش (سطان محمودمیرزا) آسود... (مجالس
بدخشانیلغتنامه دهخدابدخشانی . [ ب َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به بدخشان . || لعل . (زمخشری ). یاقوت . (از دزی ج 1 ص 57) : وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید بچشم کهین .ابوشکور.
بدخشیلغتنامه دهخدابدخشی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) محمد (حمید). شاعر و معاصر امیرعلیشیر نوایی بوده و رساله ای در معما نوشته است . از اوست : خیال خنجرش دردیده ٔ بیخواب می گرددبمثل ماهیی
بدخشیلغتنامه دهخدابدخشی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) ملک الشعراء مولانا محمد. از شاعران قرن نهم هجری و به الغبیک منتسب بوده است . از اوست :ای زلف شب مثال ترا در بر آفتاب از شب که دید سایه
بدخشانفرهنگ نامها(تلفظ: badaxšān) یعنی سرزمین منسوب به بدخش یا بلخش که معادن لعل در آن یافت میشود. بدخشان سرزمینی است در کشورِ افغانستان در قسمت شرقی آن و متصل به ترکستان شرقی
بدخشانلغتنامه دهخدابدخشان . [ ب َ دَ ] (اِخ ) شهری است [ از حدود خراسان ] بسیارنعمت و جای بازرگانان و اندر وی معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد و از تبت مشک بدانجا برند. (حدود ا
بدخشاناتلغتنامه دهخدابدخشانات . [ ب َ دَ ] (اِخ ) ج ِ بدخشان . نواحی بدخشان : اگر بلاد ماوراءالنهر و بدخشانات در تحت لوای فلک فرسای و چتر سپهرآسایش (سطان محمودمیرزا) آسود... (مجالس
بدخشانیلغتنامه دهخدابدخشانی . [ ب َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به بدخشان . || لعل . (زمخشری ). یاقوت . (از دزی ج 1 ص 57) : وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید بچشم کهین .ابوشکور.
بدخشیلغتنامه دهخدابدخشی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) محمد (حمید). شاعر و معاصر امیرعلیشیر نوایی بوده و رساله ای در معما نوشته است . از اوست : خیال خنجرش دردیده ٔ بیخواب می گرددبمثل ماهیی