بدجهشلغتنامه دهخدابدجهش . [ ب َ ج َ هَِ ] (ص مرکب ) بدسرشت . بدخلقت . بدطبیعت . بدبخت : چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه ورا دید، بنده ٔ درِ پیشگاه .فردوسی .
بدجوشخوردگیmalunionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشخوردگی که در آن استخوان به وضعیت طبیعی خود بازنگشته باشد
شکستگی بدجوشخوردهmalunited fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی که در وضعیت نامناسب جوش خورده باشد
جهشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جستوخیز؛ جهیدن.۲. طبیعت؛ سرشت؛ خلقت: ◻︎ چون آن بدجهش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بند در پیشگاه (فردوسی۴: ۸/۳۶۱ حاشیه).۳. (زیستشناسی) تغییر ناگهانی که در صفا
جهشلغتنامه دهخداجهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش : سر بجهد چونکه بخواهد شکست وین جهش امروز در این خاک هست . نظامی . || سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای
پیشگاهلغتنامه دهخداپیشگاه . (اِ مرکب ) صدر. (دهار) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). صدر مجلس . (غیاث ). صدر بیت . (زمخشری ). بالای مجلس . مقدم البیت ، مقابل درگاه . مقابل آستان . مق
استخوانبُری گوِهبازopening wedge osteotomyواژههای مصوب فرهنگستانعوض کردن محور طولی با باز کردن قسمتی از استخوان برای صاف کردن استخوان بدجوشخورده
بشلغتنامه دهخدابش . [ ب ِ ] (فعل امر + ضمیر) امر بر دادن باشد یعنی بدهش . (برهان ). کلمه ٔ امر یعنی بدهش . (ناظم الاطباء). باو بده .