درشت کردنلغتنامه دهخدادرشت کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب )زبر کردن . خشن کردن . تخشین . (تاج المصادر بیهقی ) : اًثفان ؛ درشت کردن ِ کار دست را. (تاج المصادر بیهقی ). || کلان کردن
دلیری کردنلغتنامه دهخدادلیری کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شجاعت کردن . مردانگی کردن . جرأت نمودن . (ناظم الاطباء). اظهار زور و قدرت و شجاعت کردن . بِراز. بَهس . (منتهی الارب ). حَ
شککردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دید کردن، تردیدداشتن، مردّد بودن، احتیاط داشتن، معین نبودن، مشروط کردن، بیعزمبودن، ترسیدن، اکراه داشتن به کسی (چیزی) بدبین بودن
بدبینیلغتنامه دهخدابدبینی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بدبین . ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه ٔ امور.- بدبینی کردن ؛ به دیده ٔ سؤظن در امور نگریستن . عیب جویی کردن : مکن هیچ ب
جلال الدین درگزینیلغتنامه دهخداجلال الدین درگزینی .[ ج َ لُدْ د ن ِ دَ گ َ ] (اِخ ) ابن قوام الدین ابوالقاسم وزیر سلطان محمدبن محمود بوده شمس الدین ابوالنجیب امراء و ارکان دولت را نسبت بوی بد