بدبوییلغتنامه دهخدابدبویی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عفونت و گندگی . (ناظم الاطباء). دفر. گندگی . گندایی . بخار. نتن . عفونت . (یادداشت مؤلف ): خَمَن ؛ بدبویی . (منتهی الارب ). چون رنیاد را در دهان نگاه دارند بدبویی دهان و درد دندان را زایل گرداند. (ریاض الادویه ).
بدبویلغتنامه دهخدابدبوی . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنچه بوی بد دهد. متعفن . گندیده . بویناک . مقابل خوشبوی و معطر. (فرهنگ فارسی معین ). عفن . کریه الرایحة. گنده . (یادداشت مؤلف ). مُنْتُن ، مِنْتین ؛ بدبوی . (منتهی الارب ). و رجوع به بدبو شود.
بدبولغتنامه دهخدابدبو. [ ب َ ] (ص مرکب ) بدبوی . منتن و متعفن و چیزی که دارای بو و رایحه ٔ بد و نتن باشد و چیز گنده . (از ناظم الاطباء). منتن . عفن . نتن . دفر. دفره . گنده .(یادداشت مؤلف ). مقابل خوشبو. (آنندراج ). دَفَر؛ بدبو شدن طعام . (منتهی الارب ). و رجوع به بدبوی شود.