بیداملغتنامه دهخدابیدام . (اِ) نامی است که در چاه بهار به بادام هندی دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بادام هندی شود.
بیداملغتنامه دهخدابیدام . (ص مرکب ) بی داد و بی عدالت . || (اِ مرکب ) ظلم و تعدی . (ناظم الاطباء). هر دو معنی مخصوص فرهنگ ناظم الاطباء است و جای دیگر دیده نشد.
پا بدامن کشیدنلغتنامه دهخداپا بدامن کشیدن . [ ب ِ م َ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) گوشه گرفتن . || صبر کردن . (برهان ). || قناعت کردن . (برهان ).
اغردیکشنری عربی به فارسیفريفتن , اغواکردن , تطميع , بدام کشيدن , جلب کردن , اغوا کردن , دچار وسوسه کردن
ابداملغتنامه دهخداابدام . [ اَ ] (اِ) در برهان و مؤیدالفضلاجسم آمده . شاهدی برای آن دیده نشد. محتمل است مصحف اندام باشد و در جمله ای اندام را که به معنی عضو است ابدام خوانده و بغلط بدو معنی جسم داده اند، واﷲ اعلم .