بدآوازلغتنامه دهخدابدآواز. [ ب َ ] (ص مرکب ) ناخوش آواز. آنکه صدای بد دارد : در آن میان مطربی دیدم بدآواز. (گلستان ).
بدآویزلغتنامه دهخدابدآویز. [ ب َ] (نف مرکب ) ستیزنده . به بدی چنگ زننده : ای همچو مهین مار بدآویز و خشوک پر زهر چو ماری و چو ماهی همه سوک .سوزنی .
بدآغازلغتنامه دهخدابدآغاز. [ ب َ ] (ص مرکب ) بدسرشت .(برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ). بدذات . (برهان قاطع). بداصل . (انجمن آرا). بدگهر. بداغال . بداُغر. (یادداشت مو
سردملغتنامه دهخداسردم . [ س َ دَ ] (اِ مرکب ) شخصی که بسیار بدآواز بود. (غیاث ) (آنندراج ). || اطاق چوبی که در دهه ٔ عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه برپا میکردند و آن را با شمایل ائمه