بدآمدلغتنامه دهخدابدآمد. [ ب َ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مرکب ) پیش آمد بد.بخت بد. سؤحادثه . مقابل نیک آمد، به آمد. (یادداشت مؤلف ). بد آمدن . بد آمدن . پیش آمدن بدی : چو روز مر
به آمدلغتنامه دهخدابه آمد. [ ب ِه ْ م َ ] (مص مرکب مرخم ) خوبی و خوشی پیش آمدن . مقابل بدآمد. (فرهنگ فارسی معین ) : چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت هم او بدآمد خود بیند از به آمد
نیک آمدلغتنامه دهخدانیک آمد. [ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اقبال . مساعدت بخت . مقابل ادبار. (یادداشت مؤلف ) : نیک آمد و بدآمد خلق خدای از اوست نصرت به جز ورا به جهان کی بود
آمدلغتنامه دهخداآمد. [ م َ ] (مص مرخم ،اِمص ) اسم مصدر یا مصدر مرخّم آمدن . ایاب . مَجی ٔ.- آمد و رفت ؛ رفت و آمد. ایاب و ذهاب .- بدآمد ؛ ضجرت . کراهت .- || شقاوت . نحوست .- ب
خاندانلغتنامه دهخداخاندان . [ ن َ ] (اِ مرکب ) دوده . تبار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آل . (مجمل اللغة). دودمان . (شرفنامه ٔ منیری ). قبیله . اهل بیت . عترت . خانمان . خانواده :