بدآراملغتنامه دهخدابدآرام . [ ب َ ] (ص مرکب ) دغاباز. ریاکار. (آنندراج ). مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء). || ناراحت . (یادداشت مؤلف ) : از آواز ما خفته همسایگان بدآرام گشتند در خ
بدرامفرهنگ مترادف و متضاد۱. خرم، خوش، خوشدل، دلگشا، شاد، مبتهج ۲. بدلگام، چموش، سرکش ۳. اسب، استر، قاطر ≠ درشت، ناپدرام
بدخوابلغتنامه دهخدابدخواب . [ ب َ خوا / خا ] (ص مرکب ) کسی که چون از خواب بیدارش کنند بدخویی آغازد، و این حال اکثر در اطفال مشاهده می شود. (آنندراج ) : پس از عمری که شد بیدار از آ
درشتفرهنگ مترادف و متضادبدرام، خشن، زبر، زفتی، زمخت، سخت، سنگین، صلب، ضخیم، فربه، گنده، ناهموار، ناهنجار، هنگفت ≠ نرم، هموار
سرکشفرهنگ مترادف و متضادبدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمانناپذیر، گردنکش، لجامگسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی ≠ رام