بخیزیدنلغتنامه دهخدابخیزیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) دوتا گردیدن برای تعظیم امیری . (آنندراج ). خم کردن سر برای توقیر و تعظیم . (ناظم الاطباء).
focused ion beam lithographyفرهنگ لغات علمیلیتوگرافی باریکه یونی متمرکزشده لیتوگرافی باریکه یونی متمرکز شده
بخیزیدنلغتنامه دهخدابخیزیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) دوتا گردیدن برای تعظیم امیری . (آنندراج ). خم کردن سر برای توقیر و تعظیم . (ناظم الاطباء).
خیزرانیلغتنامه دهخداخیزرانی . [ خ َ زُ / زَ ] (ص نسبی ) منسوب بخیزران . (از انساب سمعانی ) : و آن جسم لطیف خیزرانی درخورد شکنجه نیست دانی . نظامی .نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رن
نفامفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تیرهرنگ؛ سیهفام: ◻︎ بخیزد یکی تندگرد از میان / که روی اندر آن گرد گردد نفام (دقیقی: ۱۰۳).۲. زشت و زبون؛ ناخوش.
خزانیدنلغتنامه دهخداخزانیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) لغزیدن . لیز خوردن ، سکندری خوردن : الازلاق ؛ بخزانیدن وبستردن و بخیز بیفکندن است . (تاج المصادر بیهقی ).
پیه صبحلغتنامه دهخداپیه صبح . [ هَِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سپیدی صبح : ز فقررتبه ٔ اهل هنر کمی نپذیردچو پیه صبح شد آخر چراغ مهر بخیزد.محسن تأثیر (از آنندراج ).