باقلی آب بندانلغتنامه دهخداباقلی آب بندان . [ ب َن ْ] (اِخ ) نام برکه ای در حدود نارنج باغ ساری مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 60 بخش انگلیسی ).
باقلیلغتنامه دهخداباقلی . [ ق ِل ْ لی ] (اِ) باقلا. باقلاء. باقلاة. دانه ای از طایفه ٔ بقلیه که مأکول است و بلغت شام آن را فول هم میگویند. (ناظم الاطباء). از جمع حبوب است و گل ا
باقلی پزانلغتنامه دهخداباقلی پزان . [ پ َ ] (اِخ ) نام محلتی از آمل . از محلات و امارات آمل یکی گازرگاه (محل رخت شویان ) و کوشک جاوه لی ، قصری که شاه اردشیر آنرا با خاک یکسان کرد (اوا
forgeدیکشنری انگلیسی به فارسیجعل، کوره اهنگری، دمگاه، کوره قالگری، تهیه جنس قلابی، ساختن، کوبیدن، جعل کردن، اسناد ساختگی ساختن، اهنگری کردن، جلو رفتن
باقلی آب بندانلغتنامه دهخداباقلی آب بندان . [ ب َن ْ] (اِخ ) نام برکه ای در حدود نارنج باغ ساری مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 60 بخش انگلیسی ).