باشغردیهلغتنامه دهخداباشغردیه . [ غ ِ دی ْ ی َ ] (اِخ ) مردمی در حلب که موی و چهره ٔ اشقر و مذهب ابوحنیفه داشتند و منسوب به طایفه ٔباشغرد در ماوراء قسطنطنیه بودند، در مملکتی که آنرا
باشغردلغتنامه دهخداباشغرد. [ غ ِ ] (اِخ ) این نام بصورت باشجرد و باشقرد نیز آمده است و نام بلادی است بین قسطنطنیه و بلغار. المقتدر باللّه ، احمدبن فضلان بن عباس بن راشدبن حماد را
باشغردلغتنامه دهخداباشغرد. [ غ ِ ] (اِخ ) گویا قریه ای است در موصل . (مراصد الاطلاع ). ظاهراً مقصود همان طایفه ٔ موسوم به باشغرد بوده اند که در معجم البلدان از آنان ذکری در نواحی
باقشیرلغتنامه دهخداباقشیر. [ ق ُ ش َ ] (اِخ ) عبداﷲبن سعید. از ادبای بزرگ بود. ظاهراً در سال 1078 هَ . ق . وفات یافته است . (از سلافة العصر ص 217). او از فقها و علمای مکه بود، همه
باقشیرلغتنامه دهخداباقشیر. [ ق ُ ش َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن حکم بن سهل . از خاندان باقشیر و از فقهای حضرموت بود. او راست : قلائدالخرائد و فرائدالفوائد در فقه . و القول الموجزالمب
forayدیکشنری انگلیسی به فارسیپیشاپیش، تهاجم، حمله، چپاول، تاراج، تاخت و تاز کردن، تهاجم کردن، پيغام بردن، چپاول کردن، غارت کردن
forayingدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش بینی، تاخت و تاز کردن، تهاجم کردن، پيغام بردن، چپاول کردن، غارت کردن
باشغردیهلغتنامه دهخداباشغردیه . [ غ ِ دی ْ ی َ ] (اِخ ) مردمی در حلب که موی و چهره ٔ اشقر و مذهب ابوحنیفه داشتند و منسوب به طایفه ٔباشغرد در ماوراء قسطنطنیه بودند، در مملکتی که آنرا
باشغردلغتنامه دهخداباشغرد. [ غ ِ ] (اِخ ) این نام بصورت باشجرد و باشقرد نیز آمده است و نام بلادی است بین قسطنطنیه و بلغار. المقتدر باللّه ، احمدبن فضلان بن عباس بن راشدبن حماد را
باشغردلغتنامه دهخداباشغرد. [ غ ِ ] (اِخ ) گویا قریه ای است در موصل . (مراصد الاطلاع ). ظاهراً مقصود همان طایفه ٔ موسوم به باشغرد بوده اند که در معجم البلدان از آنان ذکری در نواحی
باقشیرلغتنامه دهخداباقشیر. [ ق ُ ش َ ] (اِخ ) عبداﷲبن سعید. از ادبای بزرگ بود. ظاهراً در سال 1078 هَ . ق . وفات یافته است . (از سلافة العصر ص 217). او از فقها و علمای مکه بود، همه
باقشیرلغتنامه دهخداباقشیر. [ ق ُ ش َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن حکم بن سهل . از خاندان باقشیر و از فقهای حضرموت بود. او راست : قلائدالخرائد و فرائدالفوائد در فقه . و القول الموجزالمب