بخصلغتنامه دهخدابخص . [ ب َ خ َ ] (ع اِ) گوشت پیش پا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گوشت پای . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || گوشت سپل شتر. (منتهی الارب ) (نا
بخصلغتنامه دهخدابخص . [ ب َ خ َ ](ع مص ) ابخص گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). روییدن گوشت پاره در بالا یا در پایین چشم . (ازاقرب الموارد). پشت چشم برآمده شدن . چش
بخصلغتنامه دهخدابخص . [ ب َ خ ِ ] (ع ص ) پستان بسیارگوشت و بسیاررگ . || پستانی که شیر آن بمالش سخت برآید. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
بخصلغتنامه دهخدابخص . [ ب َ] (ع مص ) برکندن چشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برکندن چشم کسی را. (آنندراج ). چشم برکندن . (المصادرزوزنی ). || لنگ گرد
بخسفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندک، قلیل، کم، ناقص ۲. کاهش، نقصان ۳. بش، دیم ۴. گداختن ۵. گدازش ۶. اندوه، رنج، غم ۷. پژمرده
بخسلغتنامه دهخدابخس . [ب َ ] (ع مص ) کاستن حق کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). کاستن . (از اقرب الموارد). نقصان کردن . (غیاث اللغات ). بکاستن . (تاج المصادر
بخسلغتنامه دهخدابخس . [ ب َ ] (ص ) پژمرده و فراهم آورده . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). پژمرده و افسرده و منقبض و درهم کشیده .(ناظم الاطباء). گداخته و پژمرده .
بخسلغتنامه دهخدابخس . [ ب َ ] (ع ص ) کم و اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناقص . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) : و شروه بثمن بخس . (قرآن 20/12)؛ بفروختند او
بخصوصدیکشنری فارسی به انگلیسیespecial, especially, exclusive, particular, particularly, pet, special, specially, specifically
بخصاءلغتنامه دهخدابخصاء. [ ب َ ] (ع ص ) زنی که در چشم خانه ٔ وی گوشت پاره ای رسته باشد. ج ،بُخْص . (ناظم الاطباء). و رجوع به بخص و ابخص شود.
بخصللغتنامه دهخدابخصل . [ ب َ ص َ ] (ع ص ) ضخیم و کلفت و گوشتی و جسیم . (ناظم الاطباء). ضخیم و بسیارگوشت . (از اقرب الموارد) .
بخصاءلغتنامه دهخدابخصاء. [ ب َ ] (ع ص ) زنی که در چشم خانه ٔ وی گوشت پاره ای رسته باشد. ج ،بُخْص . (ناظم الاطباء). و رجوع به بخص و ابخص شود.
بخصةلغتنامه دهخدابخصة. [ ب َ خ َ ص َ ] (ع اِ) واحد بخص . (ناظم الاطباء). یکی از بخص . گوشت چشم و گوشت سپل شتر. (از مهذب الاسماء). و رجوع به بَخَص (اِ) شود.