بخردلغتنامه دهخدابخرد. [ ب ِ رَ ] (ص مرکب ) خردمند. صاحب عقل . گویا در اصل باخرد بوده مخفف گشته حرکت باء هم مبدل گشت . با فتح باء هم صحیح است . (فرهنگ نظام ). هوشیار. (غیاث اللغ
بخردلغتنامه دهخدابخرد. [ ب ِ خ ِرَ ] (ص مرکب ) بِخْرَد. باخرد. خردمند : نصرت به دین کن ای بخرد مر خدای راگر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش . ناصرخسرو.چو مردم بخرد آبروی را همه سال
بخردلغتنامه دهخدابخرد. [ ب ِ رَ ] (اِ) هوش . عقل . شعور. (ناظم الاطباء). بدین معنی در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
بخردفرهنگ مترادف و متضاداندیشمند، خردور، خردورز، اندیشهور، باخرد، باعقل، خردمند، دانا، عاقل، فرزانه، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار ≠ بیخرد، بیق، بیهوش، خل، دیوانه، کانا، کودن، نادان، ابل