بحیثیلغتنامه دهخدابحیثی . [ ب ُح ْ ح َ ثا ] (ع اِ) بازیچه ای است که کودکان به خاک بازند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بحثة و بحاثة شود.
بخجیریدنلغتنامه دهخدابخجیریدن . [ ب َ دَ ] (مص ) از بالا به پائین غلْط خوردن . سرازیر شدن . چرخ زدن . غلطیدن . (از فرهنگ شعوری ). در آنندراج بخچیزیدن آمده است . رجوع به بخچیزیدن شود
fondestدیکشنری انگلیسی به فارسیپرطرفدارترین، مایل، علاقمند، عاشق، شیفته، مشتاق، خاطرخواه، انس گرفته، خواهان
احزانلغتنامه دهخدااحزان . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ حُزن . غمان . هموم . اندهان . اندوهها : بحدیثی که شبی کرد همی پیش ملک عالمی را برهانید ز بند احزان . فرخی .بر جهان چند گونه نیرنگ است ب
ابوالمؤیدلغتنامه دهخداابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) بلخی . عوفی در ذکر شعراء عهد سامانی در لباب الالباب آرد:بناء معانی بدین مؤید مشید بود و باز و همای معنی در دام بی
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(ج
ابوحنیفهلغتنامه دهخداابوحنیفه . [ اَ ح َ ف َ ] (اِخ ) نعمان بن ثابت بن زوطی بن ماه یا نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان یا طاوس بن هرمز، امام فقیه کوفی مولی تیم اﷲبن ثعلبه . ابن الند
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن مخلدبن عبداﷲبن مطربن حنظلةبن عبیداﷲبن غالب بن الوارث بن عبیداﷲبن عطیةبن مرةبن کعب بن همام بن اسدبن مرةبن عمروبن حنظلةبن مال