بخباخلغتنامه دهخدابخباخ . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) بهباه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بهباه شود. شتر بانگ کننده ٔ از مستی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر بانگ کننده ای که دهنش را شق
بخبخةلغتنامه دهخدابخبخة. [ ب َ ب َ خ َ ] (ع مص ) بخ بخ گفتن به کسی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). آفرین کردن . (از اقرب الموارد). آفرین کردن . کسی را گفتن بخ بخ . (آنندرا
پارهپارهفرهنگ مترادف و متضادبخشبخش، تکهتکه، چاکچاک، شرحهشرحه، قسمتقسمت، قطعهقطعه، لختلخت، مرقع، مندرس
بخباخلغتنامه دهخدابخباخ . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) بهباه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بهباه شود. شتر بانگ کننده ٔ از مستی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر بانگ کننده ای که دهنش را شق