بخستانیدنلغتنامه دهخدابخستانیدن . [ ب َ خ ُ دَ ] (مص ) کسی را در خواب بخرخر انداختن . (ناظم الاطباء).
باحسیثالغتنامه دهخداباحسیثا. [ ح َ ] (اِخ ) محله ٔ بزرگیست از محله های حلب در شمال آن ، گروهی بدان نسبت دارند و مردمانش سنی مذهبند. (معجم البلدان ).
بخسلغتنامه دهخدابخس . [ب َ ] (ع مص ) کاستن حق کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). کاستن . (از اقرب الموارد). نقصان کردن . (غیاث اللغات ). بکاستن . (تاج المصادر