بخبخةلغتنامه دهخدابخبخة. [ ب َ ب َ خ َ ] (ع مص ) بخ بخ گفتن به کسی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). آفرین کردن . (از اقرب الموارد). آفرین کردن . کسی را گفتن بخ بخ . (آنندرا
ببخشگویش اصفهانی تکیه ای: bebaxš طاری: bebaxš طامه ای: bobaxš طرقی: bebaxš کشه ای: bebaxš نطنزی: babaxš
بدبختدیکشنری فارسی به انگلیسیdownfallen, hapless, ill-fated, ill-omened, ill-starred, luckless, miserable, squalid, unfortunate, unhappy, unlucky, wretch, wretched
بخبخةلغتنامه دهخدابخبخة. [ ب َ ب َ خ َ ] (ع مص ) بخ بخ گفتن به کسی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). آفرین کردن . (از اقرب الموارد). آفرین کردن . کسی را گفتن بخ بخ . (آنندرا
غلغتنامه دهخداغ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غی
شَقِيٌّفرهنگ واژگان قرآنبدبخت (عبارت "و لم اکن بدعائک رب شقيا " يعني دعاي من نزد تو هرگز بينتيجه نبوده است )