بخاک وضو کردنلغتنامه دهخدابخاک وضو کردن . [ ب ِ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب )تیمم . دست درخاک زدن و به پیشانی مالیدن تیمم را.
بخاک سپردنلغتنامه دهخدابخاک سپردن . [ ب ِ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن در خاک . زیر خاک نهفتن . || به گور سپردن . خاک کردن کسی را پس از مرگ . دفن کردن مرده . (ناظم الاطباء). مدف
بخاک انداختنلغتنامه دهخدابخاک انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) به زمین زدن . خواباندن به خاک . به خاک افکندن .
تیمملغتنامه دهخداتیمم . [ ت َ ی َم ْ م ُ ] (ع مص ) (از «ی م م ») قصد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاح
درآمدنلغتنامه دهخدادرآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن
جبرائیللغتنامه دهخداجبرائیل . [ ج َ ] (اِخ ) ابن بختیشوع بن جورجیس بن بختیشوع ، از اطباء حاذق و ماهر از مردم جندیشابور که در خدمت هارون الرشید و خلفاء بعد از وی بود. او تألیفات بس
امیرکبیرلغتنامه دهخداامیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین
ثعیلبلغتنامه دهخداثعیلب . [ ث ُ ع َ ل ِ ] (اِخ ) لقب فخرالدین ابوشجاع محمدبن علی بغدادی است . او بیست سال بموصل بود و سپس بدمشق شد و صلاح الدین ایوبی و دیگر رؤساء به او اکرام کر