بخاردیکشنری عربی به فارسیبخار , دمه , بخار اب , بخار دادن , بخار کردن , مه , تبخير کردن يا شدن , بخور دادن , چاخان کردن
لیمولغتنامه دهخدالیمو. (اِ) قسمی از مرکبات و آن دو گونه بود: ترش و شیرین . لیموی شیرین ، خاص ایران است و آن به درشتی نارنج و پرتقال است با پوست زرد روشن و صاف و بی دندانه . لیمو
بخارلغتنامه دهخدابخار. [ ب ُ ] (اِ) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا بر اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود. آنچه به شکل دود یا رطوبت از آب گرم یا هر
اطریفل کوچکلغتنامه دهخدااطریفل کوچک . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ل ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ... ازبرای استرخاء معده سودمند بود و رطوبت آن و بواسیر را دفع کند و ذهن را نیکو گردان
حب الذهبلغتنامه دهخداحب الذهب . [ ح َب ْ بُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) داود ضریر گوید: و هو الموسوم بحب الصبر و هو من تراکیب رئیس الفضلاء قدوةالحکماء الحسین بن عبداﷲبن سینا قدس اﷲ نفسه
غاریقونلغتنامه دهخداغاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زا