بخلغتنامه دهخدابخ . [ ب َخ خ ] (ع مص ) پسندیده شدن و بزرگ شدن کار. (آنندراج ). || خرخر کردن در خواب . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || فرونشستن خشم . (از ناظم الاطباء) (منتهی
بخلغتنامه دهخدابخ . [ ب َ] (اِ صوت ) اسم فعل است و هنگام مدح و خشنودی از چیزی بکار رود و برای مبالغه تکرار شود. (از اقرب الموارد). خه . زه . فارسی است و مکرر نیز استعمال شود د
بِخْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کنار ، بغل ، نام چوبی ریشه یک گیاه که در گناباد با آن خوردنی کَف را درست میکنند.
بِخْ جُشگویش گنابادی در گویش گنابادی درآمدن و رشد ساقه های جدید از کنار درخت را گویند که میتوان با جدا کردن و کاشتن آنها درخت جدیدی را بوجود آورد.
بخ لکلغتنامه دهخدابخ لک . [ ب َخ ْ خِن ْ ل َ / ب َخ ْ خ ِل َ ] (ع صوت مرکب ) آفرین بر تو. احسنت : برجهید از جا و گفتا بخ لک آفتابی تاج گشتت ای کلک .مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4ص
بخ بخلغتنامه دهخدابخ بخ . [ ب َ ب َ ] (ع صوت تحسین ) به به . نیکانیکا که در وقت رضا گویند. احسنت . آفرین آفرین . خوشا. کلمه ای است که به وقت تحسین چیزی گویند. (غیاث اللغات ). وه
بخ لکلغتنامه دهخدابخ لک . [ ب َخ ْ خِن ْ ل َ / ب َخ ْ خ ِل َ ] (ع صوت مرکب ) آفرین بر تو. احسنت : برجهید از جا و گفتا بخ لک آفتابی تاج گشتت ای کلک .مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4ص
بخ بخلغتنامه دهخدابخ بخ . [ ب َ ب َ ] (ع صوت تحسین ) به به . نیکانیکا که در وقت رضا گویند. احسنت . آفرین آفرین . خوشا. کلمه ای است که به وقت تحسین چیزی گویند. (غیاث اللغات ). وه
بخ بخلغتنامه دهخدابخ بخ . [ ب َخ ْ خِن ب َخ ْ خِن ] (ع صوت ) رجوع به بخ بخ شود: بخ بخ لک ؛ خنک ترا. و رجوع به بخ شود.
بخبخةلغتنامه دهخدابخبخة. [ ب َ ب َ خ َ ] (ع مص ) بخ بخ گفتن به کسی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). آفرین کردن . (از اقرب الموارد). آفرین کردن . کسی را گفتن بخ بخ . (آنندرا
بخیلغتنامه دهخدابخی . [ ب َ خی ی / ب َخ ْ خی ی ] (ع ص ) درهم بخی ؛ درهمی که بر آن کلمه ٔ بخ نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). و این درهم در مغرب است و گویندمن